-
خودت خواستی...
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1394 10:17
تو رفتن رو ازم خواستی یه روز قلبم و پس دادی واسم سخت بود که تنها شم مهم اینه که تو شادی.... تو خوشبختی و آرومی با عشقی که خودت خواستی چقدر شیرین دنیای کسی که عاشقش هستی چه خوشحالم که میبینم تو خوشبختی با اینکه میگذره روزام به هرسختی چه خوشحالم که می بینم تو قلبت غصه ها مردن با اینکه چشمای عشقت منو از خاطرت بردن همیشه...
-
بوی خاطره...
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 18:57
میگوینــد: بــاران کــه میزنــد … بــوی ” خــاک “ بلنــد می شــود … امــا … اینجــا بــاران کــه میزنــد … بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!
-
این روزها...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 18:53
این روزها اینگونه ام: فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است آغاز انهدام چنین است اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان یاران وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید: - یک جنگجو که نجنگید اما …، شکست خورد نصرت رحمانی
-
فکرشم نکن...
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 19:43
فکرشم نکن ، دوباره با خیالت عاشقم نکن تــــو مال من نمیشی دلخوشم نکن،فکرشم نکن منتظر نباش ، اگرچه غرق دل تو اشک و گریه هاش نمیذارم بیاد به گوش تو صداش ، منتظر نباش حالا که ، یکی دیگه کنارته تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتته تــــو واسم ، یه عکسی روی میز من قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من فکرشم نکن فکرشم نکن ، دوباره...
-
دلم تنگ است...
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 13:25
دلم تنگ است از دنیا چرایش را نمی دانم ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم
-
اشتباه...
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 17:11
چـه کـــــــرده ای بــا مــن ..!!؟ کـه ایـن روزهــــــا ، تــــو را فـقــط بـه انـدازه ی یـک اشتبــاه مـی شنـاسـم
-
حرف دل...
شنبه 30 آذرماه سال 1392 12:52
-
تــــــــو
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 12:54
تـــــــو هنـــوز... بــا تمـام نبـودنت... تنهــا پنــاهگــاه مـن... از ایـــــن آدمهــــــایـــی...
-
تو...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:15
"تــــو" به ظاهر یک کلمه ولی در حقیقت... یک دنیا خاطره... یک دنیا زیبایی... یک دنیا آرامش... یک دنیا محبت... و شاید گاهی... یک دنیا غم... یک دنیا حسرت... یک دنیا دلتنگی... یک دنیا آه..... "تــــو" را دوست دارم با همه ی حقیقتهایت با همه ی دنیای تلخ و شیرینت و گاهی این "تــــو" چه میکند با...
-
لمس تن تو...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:09
-
لحظه های تنهایی...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:07
-
خودت باید باشی...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:05
-
نیستی...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:05
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم نیستی که نمیرم, نیستی ... ازینهمه زخمهای خالی نه, ازینهمه که نیستی, مُردم کامران رسول زاده
-
دیر آمدی باران...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:03
دیر آمدی باران؛ من اینجا در حجم نبودنِ کسی؛ خشکیدم
-
تمام ناتمام من...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:02
دل میبازم، درست زمانی که بازیچه ای بیش نیستم! بدون ِ شراب، روبروی چشمهای تو! مست ِ مست... خراب! بازی کن! با تمام ِ من! با تمام ِ ناتمام ِ من! آنقدر دروغ بگو تا شب تمام شود! و من هنوز دیوانه وار باورت میکنم...
-
هستی اما دوری ازمن...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:01
خدا ما رو برای هم نمی خواست فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم بدونیم نیمه ی ما ، مال ما نیست فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم تموم لحظه های این تب تلخ خدا از حسرت ما با خبر بود خودش ما رو برای هم نمی خواست خودت دیدی دعامون بی اثر بود چه سخته مال هم باشیم و بی هم می بینم می ری و می بینی می رم تو وقتی هستی اما...
-
شب تنهایی...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 10:00
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دامهای روشن چشمانم می خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم مغروق این جوانی معصوم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و هم آغوشی می خواهمش در این شب...
-
می نوشمومی کشمومی فروشم...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:58
-
یاد تو...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:57
علت بی خوابی ام را چگونه بگویم.. وقتی.. یادتو.. از سقف اتاقم.. چکه میکند…
-
معجزه ی نگاهت...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:57
معجزه کن این مرده را تو زنده کن نه ذکر تسبیح نه دست مسیح نگاهت معجزه میکند بیا و تو هم یکبار معجزه کن
-
تو را من چشم در راهم...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:50
حالا دیگه تو رو داشتن خیاله .... دل اسیر آرزوهای محاله... غبار پشت شیشه میگه رفتی... ولی هنوز دلم باور نداره... حالا راه تو دوره دل من چه صبوره کاشکی بو دی و میدیدی .... زندگیم چه سوتو کوره آسمون از غم دوریت حالا روزو شب میباره دیگه تو ذهن خیابون منو تنها جا میزاره خاطره مثل یه پیچک میپیچه رو تن خستم دیگه حرفی که...
-
منو سیگار...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:49
-
بی نشان...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:48
پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی کنون من هم به دنیا بی نشان بودم پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی
-
به دیدارم بیا...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:47
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک دلم تنگ است بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهای ها دلم تنگ است بیا بنگر!! چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده و این تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی! شب افتاده است .... و من و...
-
سکوت بی پایان...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:44
تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان ... در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام ... میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را ... میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست ! همدلی نیست اینجا که با دلم همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست...
-
دلم آرامش میخواهد...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:43
گاهی دلم می خواهد همه چیز تار و خاکستری نباشد ... سفید باشد... یا حداقل آبی... گوش هایم را بگیرم و آرام آرام پیش روم... دلم یک حس سرد می خواهد... مثل وقتی که سرت را زیر آب می کنی و همه چیز در کندی زمان و آبی مکان پیش می رود... آرام آرام... دلم آرامش می خواهد...
-
حس غریب...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:42
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد
-
تنهایی...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:40
همیشه کسی هست برای نبودن ...
-
او دیگر نمی آید...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:40
نبودی با سیگارم تنهایی پر می کردم! گذشت... امروز قرار بود که بیایی اما کلاغی از سوی تو آتشی برایم آورد گفت: روشن کن! بکش! که او دیگر نمی آید
-
غم بی پایان...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 09:36
منم آن یک زن تنها با قلبی شکسته منم با باری سنگین بر دوش که کمرم را شکسته منم با غمی سنگین در دل که وجودم را متلاشی کرده منم با بغضی بزرگ در گلو که نفسم را بند آورده منم آن یک زن تنها که زمستان غم انگیز زندگی اش هرگز رنگ بهار به خود نمی گیرد منم آن یک زن تنها که دریایی در دیده دارم منم آن یک زن تنها در کوچه پس کوچه...