-
چه دلتنگم...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:30
نمی دانی چه دلتنگم چه بی تابم چه غمگینم چه تنهایم تو را هر شب صدا کردم نمی بینی نمی خوابم بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ولی با تو به افلاکم بیا با آرزوهایم بسازم خانه ای در دل سراغم را نمی گیری مگر بیگانه ای با دل؟
-
به عشق تو...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:30
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود… عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام...
-
دلم میخواست...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:29
,ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ, دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم می خواســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت عاشقانه هایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم تنها برای تو...
-
تنهاییم...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:29
نمیدانم چه کسی را میپرستی ، به چه چیز اعتقاد داری و چه کسی را قبله گاه خودت میدانی. قسم میخوردی وفادار باشی ، پس چرا اینک بی وفا شده ای؟ انگار که جان مرا قسم خوردی که اینک بی جانم. انگار مرا دوست نداشتی که اینک تنهایم. قسم خوردی با من تا آخرش بمانی ، آخرش چه زود آمد ، که اینگونه زندگی مرا تباه کردی . با اینکه میدانستم...
-
من بی تو...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:28
به توعادت کرده بودم,ای به من نزدیک ترازمن ای حضــورم از تـو تازه , ای نگاهم از تــو روشن به تــو عـادت کــرده بودم, مثل گلـبرگی به شبنم مثـل عـاشقی به غـربت, مثـل مجـروحی به مرهم لـحظه در لـحظه عـذابـه , لـحظه هــای مـن بـــی تو تجــربه کـردن مـرگه , زندگی کــردن بی تو من کـه در گریزم از من, به تو عادت کرده بودم از...
-
یاد تو...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:09
دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است دلم می خواهد دیوارهای روبرویم همه پنجره شوند و من تو را در چشمانم بنشانم چشم هایی که انتظار تو راکشیدند و برای دوری ازتو و نبودنت گریه کردند و بسیاری ازدردهاوغم ها را دیدند وحرفی به زبان نیاوردند بازغمگین ازنبودن تودر کنارم در گوشه ای همیشه خلوتوگرفته کز کرده وبه...
-
مرگ من فرا خواهد رسید...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:09
........... مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از جنس همین امروزها روز سبزی در بهاران یا که نه... روز زردی با غم پاییزها مرگ من روزی فرا خواهد رسید در میان های و هوی کوچه ها چشم خواهم بست بر روی چمن بی خبر از خنده های غنچه ها زیر خاکی سرد، نمناک و سیاه رنگ خواهد باخت سرخ گونه ام لب فرو بسته ز اندوه نهان سرد خواهد گشت آه...
-
به تو عادت کرده بودم...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:08
. ___ ___ به تو عــــــــــــادت کـــــرده بـــــودم ای بـــــــه مـــــــــــــــن نزدیک تـــــراز مــــــن ای حضــــــــــــــــــــــــــــورم از تــــــو تـــــــــــــــــــــازه ای نـــــــــــــــــــــــــــــگاهــــم از تـــــــــــــــــــو روشـــــــــــن بـــه تـــــــــــــــو عــــــــــــــــــــادت ,...
-
مرهم...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:08
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم. تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم. آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم, و بر صورت مه آلودت می...
-
منو آسمون صدا کن...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:07
منو دریا ، منو بارون ، منو آسمون صدا کن اسممو ، واژه به واژه تو دله تنهایی جا کن منو تنها ، منو عاشق ، منو خوبه من صدا کن منو از همین زمانه واسه ما شدن صدا کن منو بی واژه صدا کن ، هم صداتر از همیشه به همون اسمه عزیزی ، که برات کهنه نمیشه واسه زندگی صدا کن ، واسه هرچی عاشقانست واسه حرفای قشنگی ،که نگفته شاعرانست منو شب...
-
همه جا با توام...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:07
قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی…. همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند،...
-
تمام من...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:06
ببین تمام من شدی اوج صــــدای مــن شــــدی بـــــت منـــــی شـــکستــــــــــــــــــمت وقتـــــــــــی خـــــــــدای مــــــــــن شــــــــــــــــدی ببیــن بــه یـــک نگـــاه تـــو , تمــــــام مــــن خــــراب شـــــــد چــــه کــــردی بـــا ســــراب مــــن , کـــــه قطـــــره قطـــــره آب شــــــد بـــــه مـــــاه...
-
قصه ی قلب آدم...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:06
این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره. خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو دلش. یه روز آدم عاشق دریا شد. اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که داره به دریا بده . پوست سینه شو درید و قلبشو کند و انداخ تو دریا. موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی. خدا... دل آدمو از دریا گرفت و دوباره...
-
صدایت نمیکنم...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:05
صدایت نمی کنم .... مبادا به یاد آوری بی کس غریبی را که روزگاری تو همه کس او بودی .... نگاهت نمی کنم... مبادا چشمانی را به یاد آوری که تمام لحظاتش از دوری تــو گریان بود.... تو را در فراموشی ساختگی ات رها می کنم.... و میدانم که هنوز..... مرا به یاد داری..... چون باغبانی که هیچ گاه، نهالی را که با دستان خویش کاشته...
-
دیگه نیستی...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:05
باورم نمیشه اما ،دیگه نیستی چه کنم؟ آره نیستی و منم تنها نشستم با خودم به خودم میگم که خوابم، به خودم میگم خیاله مگه میشه بی تو باشم، نه ، نمیشه این محاله توی این شهره شلوغ ،چشام به دنباله چشاته راســتی چــند وقتـه دلــــم تـنـگه نگــــــاته باورم نمیشه دیگه خبری از تو نباشه نکنه خدا نکرده کسی تو دله تو جاشه با خودم...
-
شکسته دل...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:04
همه می پرسند : « چرا شکسته دلت» ؟ مثل آنکه تنهایی ؟ ... چقدر هم تنها ! پاسخ یک دریا را در قطره نمی توان پیدا کرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمی شود جستجو کرد .... حرفهای ساده من چقدر در هزارتوی ذهن پیچیده می شود ؟ مگر ساده تر از این هم می توان صحبت کرد ؟! من از قله نمی آیم ... دره هم جای من نیست ... من شهسوار...
-
بیا همه ی زندگیم باش...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:04
با آمدنت به زندگی ام معنا خواهی داد ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من بده. تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد. با آمدنت به من نفسی دوباره خواهی داد تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند خواهد زد و خورشید امیدها و...
-
پناهم میدهی امشب...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:03
سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟ سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟ منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟ میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟ دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها... در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی...
-
نشستم روبروی تو...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:03
نشستم روبروی تو نگاهم سخت دلدادس آخه کی باورش میشه عبادت انقدر سادس نشستم روبروی تو که جمع درد و تسکینی منو با اینکه بالایی از اون بالا نمی بینی تمام عمر با من باش من انقدر از خودم خستم که پای هر عذابی که بدونم با تو ِ هستم تورو راحت پرستیدم فقط با یک نظر دیدم نمیدونی چقدر سخته تورو راحت پرستیدن به دریا دل زدم شاید...
-
مسافر غریب...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 13:02
مسافر غریب من ، چقدر خسته می روی برای آخرین سفر، چه دل شکسته می روی چقدر گریه می چکد از کوله بار چشم تو و من چه پیر می شوم در انتظار چشم تو نگاه خیس پنجره میان کوچه وا شده دچار بغض بدرقه اسیر درد ها شده عشق ضجه می زند میان گریه های من گره بزن تن مرا به تارو پود این سفر ویا دل مرا بگیرو با خودت ببر
-
تنها در باران...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:47
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم. آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم. آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم. قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان. آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم...
-
همه اشکاتو میبوسم...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:47
منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست شاید این آخرین باره ، که این احساس زیبا هست منو حالا نوازش کن ، همین حالا که تب کردم اگه لمسم کنی شاید ، به دنیای تو برگردم هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست بدون مرز با من باش ، اگر چه دیگه وقتی نیست نبینم این دم آخر، تو چشمات غصه میشینه همه اشکاتو میبوسم ، میدونم...
-
غم آخرین...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:46
همیشه نگاهم به راحت میشینه بــــرام رفتن تـــو تب آخــــرینه ز راهی که رفتی کسی بر نگشته به راهی که اسمت رو سنگی نوشته بهارم تو بودی تبارم تو بودی گناهم تو بودی کتاب دلم را ثوابم تو بودی تو با غم سرودی به من هر چه دادی دلم را ربودی همیشه نگاهم به راحت میشینه بــــرام رفتن تـــو غــــم آخرینه
-
دیر به خوابم می آیی...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:46
دیر به دیر , چه دیــر به دیــر به خواب زندگی ام می آیی نمی دانی که من دلواپســی هایم را با رویـــــاهای تــــو رنگ می زنم ؟! نمی دانی که اندوهـــــم با خیــال تـــو می آمیــزد … تا غــزل غــزل ترانه شود ؟! تو خـوب می دانی خـوب من خوب می دانی … که در اندوه فاصــــله حتی پنجــــره ی اتاقم باز نمی شــود تا هوای تازه...
-
آرزو...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:45
آرزوی من این است که دو روز طولانی درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی آرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم آرزوی من این است که تو مثل یک سایه سر پناه من باشی لحظه ی تر گریه آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی...
-
باورم نمیشود...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:45
کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم. باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند. کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم. کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم، ای کاش ، کاش ، کاش… دلم بدجور هوای تو را کرده هست عزیزم،دلم بدجور در حسرت...
-
مرغ عشق...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:44
. تو مرغ عشقی و در جانم آشیانه گرفتی هزار گلشن دل را به یک بهانه گرفتی مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی من آن کبوتر پروازی ام که رام نبودم مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی به برق خشم براندی به ناز چشم بخواندی ببین کبوتر دل را چه دلبرانه گرفتی جوانه ها به دلم از نسیم عشق تو سر زد...
-
نگاه مهربان...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:44
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت. غمی در دیدگانش موج می زد ,که از بخت پریشانش نشان داشت. نمی دانم چرا هر صبح ، که چشمانم به بیرون خیره می شد. میان مردمش می دیدم و بازغمی تاریک بر من چیره می شد. شبی در کوچه ای دور از آن شب ها که نور آبی ماه, زمین و آسمان را رنگ می کرد از آن مهتاب شب های بهاری,که عطر گل فضا را تنگ...
-
مرا باز گردان...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:43
کسی با سکوتش، مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش، مرا تا درندشت دریای خون برد مرا باز گردان مرا ای به پایان رسانیده - آغاز گردان !
-
دوستت دارم همیشه...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:43
دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید انتظار ی که امید در آن نیست انتظار ی که درکش مبهم است امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است برای دیدنت دلم تنگ است عشقم کاش … دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن...