"تــــو"
به ظاهر یک کلمه
ولی در حقیقت...
یک دنیا خاطره...
یک دنیا زیبایی...
یک دنیا آرامش...
یک دنیا محبت...
و شاید گاهی...
یک دنیا غم...
یک دنیا حسرت...
یک دنیا دلتنگی...
یک دنیا آه.....
"تــــو" را دوست دارم
با همه ی حقیقتهایت
با همه ی دنیای تلخ و شیرینت
و گاهی این "تــــو" چه میکند با همه ی دنیای یک نفر
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم
نیستی که نمیرم,
نیستی ...
ازینهمه زخمهای خالی نه,
ازینهمه که نیستی,
مُردم
کامران رسول زاده
دل میبازم،
درست زمانی که بازیچه ای بیش نیستم!
بدون ِ شراب،
روبروی چشمهای تو!
مست ِ مست... خراب!
بازی کن!
با تمام ِ من!
با تمام ِ ناتمام ِ من!
آنقدر دروغ بگو تا شب تمام شود!
و من هنوز دیوانه وار باورت میکنم...
خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما ، مال ما نیست
فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی خواست
خودت دیدی دعامون بی اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی هم
می بینم می ری و می بینی می رم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه می شه زنده باشم ، نه بمیرم
نمی گم دلخور از تقدیرم اما
تو می دونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می رسیدیم
داره رو دست ما می میره این عشق