
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است.
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند.
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم.
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم.
تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم.
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم,
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم.
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم,
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد.
که مرهمی شود برای دلتنگی هایم.

منو دریا ، منو بارون ، منو آسمون صدا کن
اسممو ، واژه به واژه تو دله تنهایی جا کن
منو تنها ، منو عاشق ، منو خوبه من صدا کن
منو از همین زمانه واسه ما شدن صدا کن
منو بی واژه صدا کن ، هم صداتر از همیشه
به همون اسمه عزیزی ، که برات کهنه نمیشه
واسه زندگی صدا کن ، واسه هرچی عاشقانست
واسه حرفای قشنگی ،که نگفته شاعرانست
منو شب صدا کن اما ، اون شبی که تورو داره
اون شبی که جایه ماهش ، تورو پیشه من بیاره

منو آئینه صدا کن ، که میخوام مثله تو باشم
که برای با تو بودن ، میخوام از خودم جدا شم
منو دریا ، منو بارون ، منو آسمون صدا کن
اسممو ، واژه به واژه تو دله تنهایی جا کن

قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم،
آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ،
می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی….
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ،
نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند،
آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ،
می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی،
میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام…
چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ،
چی خوب معنا میکنی نگاهم را ،
چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ،
خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ،
نیست راهی که بی تو رفته باشم…
همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ،
جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد
به این تنی که روحش در وجود تو است.
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ،
با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم…
همه جا با توام ،
تو اینجا همیشه در قلبمی
و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم…

ببین
تمام من شدی
اوج صــــدای مــن شــــدی
بـــــت منـــــی شـــکستــــــــــــــــــمت
وقتـــــــــــی خـــــــــدای مــــــــــن شــــــــــــــــدی
ببیــن بــه یـــک نگـــاه تـــو , تمــــــام مــــن خــــراب شـــــــد
چــــه کــــردی بـــا ســــراب مــــن , کـــــه قطـــــره قطـــــره آب شــــــد
بـــــه مـــــاه بوســــــه مـــی زنـــــــم , بــــه کـــــوه تکیــــــه مـــــی کــــــــــنم
بــــــه مـــــن نگـــــــاه کــــــن ببیـــــن , بــــــه عشــــــــق تــــــو چــــــه مـــــی کنم
منـــــــو بــــــه دســــت مــــــن بکـــــــش , بـــــــه نــــــام مـــــن گـــــناه کــــن
اگـــــــر مـــــــن اشتبـــــاهـتـــم ، همیشــــــــه اشتبـــــــــاه کـــــــــن
نگـــو بـه مـن گـناه تو , بــه پــــای من حســـــاب نیســـت
که ازتو آرزوی من,به جز همین عذاب نیست
هنــــو ز مـــــی پـــــرسـتــــمت
هنوز ماه من تـــویـی
هنـوزمومنم ببین
تنها گناه من
تویی
...
..
.
.

این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره.
خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو دلش.
یه روز آدم عاشق دریا شد.
اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که داره به دریا بده .
ادامه مطلب ...

صدایت نمی کنم ....
مبادا به یاد آوری بی کس غریبی را که روزگاری تو همه کس او بودی ....
نگاهت نمی کنم...
مبادا چشمانی را به یاد آوری که تمام لحظاتش از دوری تــو گریان بود....
تو را در فراموشی ساختگی ات رها می کنم....
و میدانم که هنوز.....
مرا به یاد داری.....
چون باغبانی که هیچ گاه،
نهالی را که با دستان خویش کاشته فراموش نمی کند......
و همین برایم کافی است .....
...........................................
باورم نمیشه اما ،دیگه نیستی چه کنم؟
آره نیستی و منم تنها نشستم با خودم
به خودم میگم که خوابم، به خودم میگم خیاله
مگه میشه بی تو باشم، نه ، نمیشه این محاله
توی این شهره شلوغ ،چشام به دنباله چشاته
راســتی چــند وقتـه دلــــم تـنـگه نگــــــاته
باورم نمیشه دیگه خبری از تو نباشه
نکنه خدا نکرده کسی تو دله تو جاشه
با خودم میگم عزیزم،نکنه که برنگردی
نکنه خبر بیارن عشقه تازه پیدا کردی
باورم نمیشه اما ،دیگه نیستی چه کنم؟
آره نیستی و منم تنها نشستم با خودم


همه می پرسند :
« چرا شکسته دلت» ؟
مثل آنکه تنهایی ؟ ...
چقدر هم تنها !
پاسخ یک دریا را در قطره نمی توان پیدا کرد ...
و سخن هزاران سال را در لحظه نمی شود جستجو کرد ....
حرفهای ساده من چقدر در هزارتوی ذهن پیچیده می شود ؟
مگر ساده تر از این هم می توان صحبت کرد ؟!
من از قله نمی آیم ...
دره هم جای من نیست ...
من شهسوار عشقم و عشق همراه باد همیشه فرار می کند...
جاده ترک برداشته است از استواری من ...
من کوله بار خویش را بسته ام .