˙·٠• سمفونی سکوت˙·٠•

/من عاشق تنهاییم//سرگشته شیداییم//دیوانه ی رسواییم/تو هر چه می خواهی بگو

˙·٠• سمفونی سکوت˙·٠•

/من عاشق تنهاییم//سرگشته شیداییم//دیوانه ی رسواییم/تو هر چه می خواهی بگو

تنها امید زندگی...

کاش ای تنها امید زندگی

می توانستم فراموشت کنم

یا شبی در اتش سوزان دل

چون مهیب سینه خاموشت کنم

کاش احساس نیاز دیدنت

چون وجودت از وجودم دور بود

کاش هرگز نمیدیدم تورا

کاش ان شب هر دو چشمم کور بود

آسمون همین یه رنگه...

واسه پر کشیدنِ من ... خواستی آسمون نباشی

حالا پرپر می زنم تا ... همیشه آسوده باشی

دیگه نه غروبِ پاییز ... رو تنِ لُخته خیابون

نه به یاد تو نشستم ... زیر قطره های بارون

واسه من فرقی نداره ... وقتی آخرش همینه

وقتی دلتنگی این خاک ... توی لحظه هام می شینه

تو میری شاید که فردا ... رنگِ بهتری بیاره

ابرِ دلگیرِ گذشته ... آخرش یه روز بباره

ولی من می مونم اینجا ... با دلی که دیگه تنگه

می دونم هر جا که باشم ... آسمون همین یه رنگ

دوستت دارم....

دوری از من اما چه نزدیک دلهایمان

تو و من

دوریم اما دستانت در دستان من است

از فرسنگهای دور در آغوشت می کشم

و بوسه بر لبانت می زنم

دوریم اما دلهایمان نزدیک است

با عشق

چشمان فریباینت آشکار می سازد برایم صداقت ترا

حس زیبایی است در من وقتی

خنده های شیرین ات از دور به گوش می رسد

شیطنتی که در ‌آن نهفته است

مرا می کشاند به شیطنتهای آبی



بی نهایت دوستت دارم(...........)

به تو....

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از این موی بلند
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

نخستین نگاه...

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،

نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی

سپرد وبه مهمانی عشق برد،

پر از مهر بودی پر از نور بودم،

... همه شوق بودی همه شور بودم،

چه خوش لحظه ای که می خواهمت را

به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم،

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم،

دو آوای تنهای سرگشته بودیم،

رها در گذرگاه هستی