
به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود
نگاهم میگذرد در میان امواج نورت ،
میرسد به سرزمین چشمانت و به تو میدهد
شور عشق را
عشقی که در دلم، صدای بی صدای برق چشمانت را میشنود
از راهی سبز میگذریم ، پلی نیست در میان راه ،
دستهای هم را میگیرم و بابالهای محبت پرواز میکنیم
پرواز به اوج همانجایی که باید رفت ، و نشست و از بالا دید دنیا را
تا بگویم به تو، آنچه را که میبینی خود تویی!
چشمانم مثل ستاره ایست خسته ، دلم انگار عمریست
که به پای ساحل سبزدلت به انتظار نشسته
میشنوی ؟ این صدای درد دلهای ماه و خورشید است ،
در کنار هم نیستند اما دل ماه در دل خورشید شب راه دارد!
دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم ،
بیشتر چشم به آن رودی که در کوه
دلت سرازیر است دوخته ام و میبینم چه زیباست عمق وجود تو!
میگذریم و میگذریم تا برسیم از آنچه که گذشته ایم !
میرسیم و میدویم به سوی آنچه باید برسیم
مینشینیم در زیر تک درختی و همانجا که نشسته ایم
همدیگر را در میان هم میفشاریم !
آنقدر همدیگر را میفشاریم تا هیچ چیز از من و تو به جا نماند، جز عشق !
عشقی که اینک به رنگ مهتاب است و به پای سکوت شبها نشسته ،
آری عشقمان پایانی ندارد!
چهارشنبه 4 آبان 1390

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصه شو آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود ، چشمِ تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
ادامه مطلب ...

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش
میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و
بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و
بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟

سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی
در میان انبوه مژگانم میزبانت خواهم بود
و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم
تا دیگر دوریت را حس نکنم
-----------------------------------------------------------------
دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم
زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
----------------------------------------------------------------------------
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم
تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند
کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم
تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند
-----------------------------------------------------------------------------
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ،
هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ،
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ،
اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
----------------------------------------------------------------------
آرام نمیگیرد قلبم اگر نباشی ،
میمیرد دل عاشقم اگر نیایی،
تو خودت میدانی و باز هم مرا درحسرت دیدنت میگذاری…
-------------------------------------------------------------------------------
بینمان هر چه بود تمام شد ،
آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ،
این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
----------------------------------------------------------------------------
پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ،
سرزنش نمیکنم دلم را،
دلم هنوز دیوانه ی توست پشیمانم از اینکه عاشق شدم ،
نفرین نمیکنم تو را ،
دل دیوانه ام باز هم در پی توست
----------------------------------------------------


این شبها ، شبهای عاشقی ،
خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگی
این شبها ، شبهای دلتنگی ،
میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگی
تا چشمانم را بر روی هم میگذارم ،
فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم
تو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاه
چه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه
نمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمد
نمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمد
نمیخواستم به تو دل ببندم ،
اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندم
چه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیست
آهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی ،
باید فکری به حالش کنی
نه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنی
بیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بده
برای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق ،
برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشق
کار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبسته
اشک ها ناتمام است ،
این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان است
انگار نمیخواهد بگذرد این روزها
بدجور حالم خراب است در این لحظه ها.....

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی.....

کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم !
دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم
تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد
تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است
من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بود
نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد
رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم
خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم
خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم
کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم
سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند،
کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم
کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستم
همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است
همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است
همیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال
همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!