پس من کجا گم کنم دلم ؟؟
دل من می خواهد گم شود ..
کجا ؟؟؟کاش می دانستم
امروز .. کشتی بغضم به ساحل گریه نشست ..
من چقدر باریدم .. در حسرت ای کاش های مدام دل خود ..
ابر دل سنگین تر از شب شده بود ..
سنگین تر از عمق سکوت ماهی در دل یک دریای طوفانی
من چقدر باریدم .. من چقدر از گریه ی سنگین دلم .. لرزیدم
من چه تنها بودم .. گویی مرگ دلم را با دیده ی خود می دیدم
من امروز بغضم شکست .. در غم کوچ کبوترهایم
در غم کوچ حسی که در قفس سینه عمری .. زندانی بود
کاش باز هم .. همانجا .. می ماند .. کاش بی آب یا که دانه هم
این حس در درون دل من .. باقی بود
آه از حسی که برفت
آه از حسی که .. نبودش مرا به دست گریه داد
می دانی تنهایی یعنی چه؟؟
تنهایی یعنی ذهنم پر از تو ست
و خالی از دیگران
اما کنارم....
خالی از توست
و پر از دیگران....
ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !
با تو ...
جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!
و ..
ترانه های عاشقانه ام
با تو ...
به حقیقت رسید !!
و با تو ...
و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..
و تا همیشه و همیشه ..
در کلبه ی عشقم
میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم
در دلم ، دلتنگی ام را
در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را
در لبخندم ، غصه هایم را
دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد
ساده می خندد ، ساده می پوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست
ساده می افتد
ساده می شکند ، ساده می میرد
دل من تنها ، تنها ، سخت می گیرد.....
.
یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم
گفتم خواهم گریست
و تو مرا به صبر فراخواندی
گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد
صبر خواهم کرد، اما
اما قول بده اگر آمدی نپرسی
سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم برای چیست!
قول میدی؟؟
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
تنها میروم، تنها میدوم
نمی خواهم داشته باشمت،
نترس
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
من آهنگ غریب روزگارم
غمی در انتهای سینه دارم
تمام هستی ام یک قلب پاک است
که آنرا زیر پایت می گذارم
شبی غمگین شبی باران و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستیم بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد