
بنویسم از نگات یا که دل تنگ بشم
طرح چشمات و همش رو کاغذا می کشم
بنویسم ازصدات یا که خاموش بشم
از لحظه هات گذر کنم یا که فراموش بشم
بازم پریشون شدم ولی تو باز نیومدی
چجوری اون لحظه تلخ تو حرف رفتن و زدی
دوباره فکر بودنت دنیام و رنگی می کنه
روزگارم هم ببین به این قشنگی می کنه
بنویسم از دلم یا که داغون بشم
بنویسم از تو یار یه غزل خون بشم
دل من به خاطرات داره راضی میشه
اونی که مونده برنده تو یه بازی میشه

لعنت به من چه ساده دل سپردم
لعنت به من اگر واسش می مردم
دست منو گرفت و بعد ولم کرد
لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
یکی بگه که ماه من کی بوده
مسبب گناه من کی بوده
سهم من از نگاه تو همین بود
عشق تو بدترین , قسمت بهترین بود
تو دل بارون منو عاشقم کرد
بین زمین و آسمون ولم کرد
یکی بگه که چه جوری شد که این شد
سهم تو آسمون و من زمین شد

تو رو حتی تو رویامم ندیدم
ولی یه عمره جات خالیه پیشم
ندیدمت چــــه احساس غـــریبی
ندیدم و برات دلتنگ میشم
فقط بگو کدوم هفته کدوم روز
کجــا منتظر رسیدنت شــم
میخوام کاری بدم دست خودم که
خودم بهونه ی اومدنت شم
سپردی دست کی پیراهنت رو
که یه عمره برامون نمیاره
چه بوی نرگسی میپیچه اینجا
اگه این باد سرگردون بذاره
بیا تا کفتـــرا دورت بگــــردن
براشون هـــر قدم دونه بپاشی
چراغون میکنم پس کوچه ها رو
شاید قسمت بشه امشب باشی

فقط یک پلک با من باش،نمی خوام از کسی کم شی
ازت تصویر می گیرم ، که رویای یه قرنم شی
فقط یک پلک بامن باش، بگم سرتاسرش بودی
به قلبم حمله کن یکبار، بگم تا آخرش بودی
بیا کوتاتر از شبنم ، توی تقویم بیکاری
برام ساعت ببین در روز، بگو که وقت می ذاری
دارم یه قصه می سازم از این تنهایی ِ بی تو
بیا بشکن روایت رو ، تو نقش ِ تازه وارد شو
یه فصل و که نمی مونی تو یک لحظه اقاقی باش
نمی شی عشق ِ ثابت پس ، بیا و اتفاقی باش
اگه قلبت یه جا دیگه س ، با چشمات صحنه سازی کن
اگه گیری ، نمی تونی ، توی دو نقش بازی کن
کجای نقطه ی پایان می خوای تو فال من باشی
نخواستم بگذرم از تو ، که تو دنبال ِ من باشی
نمی شه با تو که خوبی ، به ظاهر هم کمی بد شد
به آدمهای ِ شهرت هم علاقه مند باید شد

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای ، گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است
هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است
تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،
اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

"مهدی لقمانی"

مرگ من کی میرسد در غربت دلواپسی
تا که راحت گردم از ویرانه های بی کسی
گم شدم در خود از این بیهودگی های مدام
می دهد عشق تو هر لحظه مرا زهری به کام
دل به امید وصال تو نشست و ثمرش
همه شد خلوت و تنهایی و پوچی عملش
همچو باغی که بهار است و گلش گشته خزان
ناگذیرم که بسوزم من از این راز نهان

زندگی یعنی نا خواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت
در حسرت آنچه دل میخواهد
و
منطق نمی پذیرد سوختن

وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…
نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد…
وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود
چکاوک حتی در باران هم می میرد…
وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…
مگر میشود غریب باران غم نگاهت را تحمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟
وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند...
دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست…
بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم…
می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم…
صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید
پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…