وای از دست این تنهایی،
وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،
ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ،
همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ،
طلوع برایم همرنگ غروب است ،
گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ،
عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ،
دیگر کسی به سراغ من نمی آید،
تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ،
دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ،
هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ،
کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ،
کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ،
نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ،
اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ،
رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ،
میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ،
حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ،
تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ،
میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم،
تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
"مهدی لقمانی"
در عین غمگین بودن خیلی قشنگ بود .
مخصوصا این قسمت :
اینک دارم با خودم درد و دل می کنم . اسمایلی بغض.